هرمنوتيك (hermenetics) عبارت است از نظريه فهم به طور عام و يا نظريه فهم متن به طور خاص، كه به ترتيب مىتوان آنها را هرمنوتيك عام و هرمنوتيك متن خواند. بنابراين بحث اصلى در هرمنوتيك، فهمِ فهم و در نتيجه به دست دادن نظريهاى درباره چيستى و چگونگى فهم است. البته در سنتهاى مختلف هرمنوتيكى از منظرهاى مختلفى به موضوع فهم پرداخته شده و به همين دليل ديدگاههاى متفاوتى مطرح است. ابعاد و اضلاع پديده فهم همچون بُعد معرفتشناختى، هستىشناختى، نشانهشناختى، معناشناختى، روششناختى از سويى و عناصر و موءلفهها و متغيرهاى موءثر در فهم، نظير ويژگىهاى روانشناختى جوينده فهم، اوضاع و احوال فرهنگى و موقعيت تاريخى او، و حتى موضوع متعلَّق نظر فرد (مثلاً اينكه موضوع، آدمى، زندگى و خصلتهاى او باشد و يا اينكه طبيعت و كنشهاى آن) از سوى ديگر، باعث شده است، نظريههاى هرمنوتيكى متعدّدى از شلاير ماخر (هرمنوتيك عام)، و ديلتاى (هرمنوتيك همچون روششناسى علوم انسانى) تا هايدگر (هرمنوتيك فلسفى و وجودشناختى) و گادامر (هرمنوتيك وجودى، معرفتى و زبانى) و ريكور (هرمنوتيك زبانى ـ معنايى) از نيمه دوم قرن نوزدهم تاكنون مطرح شود.
نگارنده قصد ورود به مشاجرات هرمنوتيكدانان را ندارد ـ كه البته با موضوع اين نوشتار نيز تناسب چندانى ندارند ـ و تنها به عنوان مقدمه و درامدى براى بحث روششناسى فهم قرآن به نكاتى كه در هرمنوتيك به آنها توجه شده است، اشاره خواهد شد.
1. آنچه در اينجا از مباحث هرمنوتيك مورد نظر است، مطالبى است كه به فهم متن و تفسير آن مربوط مىشود. بنابراين به سويههايى از هرمنوتيك توجه مىشود كه در حوزه هرمنوتيك متن و فرايند فهم متن مطرح است.
2. مهمترين متونى كه مورد توجه هرمنوتيكدانان مىباشد، متون ادبى، حقوقى، هنرى و دينى است. بنابراين فهم متون دينى يكى از زمينههاى مهم هرمنوتيك مىباشد.
3. در مباحث مربوط به فهم متن، فرض بر آن است كه متن از نشانههايى تشكيل شده است كه زمينه انتقال خواننده را به معناى متن فراهم مىآورند. در واقع پرسش اساسى در هرمنوتيك متن، تشريح چگونگى اين فرايند، يعنى انتقال خواننده به معناى متن است. بنابراين خواندن متن در اين كاربرد، يعنى معنايابى از آن؛ فارغ از اينكه اين معنا بيانگر مقصود نويسنده باشد يا نباشد. به بيان ديگر متن با خواننده سخن مىگويد، و پرسش هرمنوتيكى اين است كه متن به خواننده چه مىگويد و چگونه مىگويد؟ و نحوه ظهور معنا در متن چگونه است؟
4. در فهم يك متن به ويژه متون كهن واز جمله متون دينى، گاه ديدگاههاى مختلفى مطرح مىشود. به عبارتى گاه سخن متن در گوش همه خوانندههاى آن يكسان شنيده نمىشود. چرا چنين است؟ آيا كثرت فهمهاى متنى واحد، امرى طبيعى، قهرى و اجتنابناپذير است؟ يا ناشى از نارسايى در نويسنده، خواننده، خود متن و يا زبان است؟ اگر چنين است آيا مىتوان با به كارگيرى روشهاى خاصى از اين نارسايىها رَست، و در نتيجه به فهمى درست از متن رسيد؟ روششناسى فهم متن چيست؟ آيا روشى كه بتواند به معناى درست متن نايل آيد، وجود دارد، يا خير؟ آن روش كدام است؟ و... .
5. در بين انديشمندان مسلمان نيز مباحثى از اين دست مطرح بوده است؛ بهويژه در رابطه با فهم معانى احاديث و روايات و نيز آيات قرآن. لذا بسيارى از پرسشها و مباحث ياد شده در ضمن مباحث علم اصول و نيز تفسير قرآن مورد توجه و اشاره متفكران اسلامى بوده است. در حقيقت بخش قابل توجهى از علم اصول عهدهدار طراحى روشى است كه بر پايه آن بتوان به فهم صحيحى از متن روايات يا آيات رسيد؛ همان طور كه بسيارى از مباحث مفسران در روششناسى تفسير يا تأويل قرآن ناظر به همين امر است.
6. در تفكر اسلامى در مباحث مربوط به معناى متن ـ بهويژه معناى آيات قرآن ـ اغلب بين تفسير و تأويل متن فرق مىنهند. البته هر چند ديدگاهها درباره حقيقت تأويل متفاوت است.1 ولى همان طور كه علامه در تفسير الميزان بيان داشته است مىتوان گفت تفسير در پى كشف معناى الفاظ متن است كه به نحوى مدلول لفظ به حساب مىآيند، در حالى كه تأويل بيش از هر چيز ناظر به معناى معنا است. بر اين پايه، در مقام مقايسه مباحث هرمنوتيك و مباحث مربوط به روششناسى فهم قرآن، مىتوان مباحث مربوط به تأويل را با مباحث هرمنوتيك سنجيد. اين نكته كه هرمنوتيك متن با معناى معناى متن ـ و نه با معناى متن ـ سر و كار دارد، در برخى آثار پاول ريكور نيز تصريح شده است.
7. اين مسئله يعنى اهميت معناى معنا در مباحث تأويل از اين نكته نيز به دست مىآيد كه از مهمترين موارد تأويل در آيات، آيههاى متشابه هستند و اين آيات اغلب از نظر معناى ظاهرى هيچ مشكلى ندارند. نظير آيه شريفه الرحمان على العرش استوى كه داراى معناى روشنى است، امّا آنچه محل ابهام است و زمينه تأويل را فراهم مىآورد، فهم معناى معناى آيه است كه در ضمن خويش مستلزم درك نسبت معناى آيه، با معانى ساير آيات و حتى ساير مسلّمات و مفروضات عقلى ـ عرفانى و يا كلامى است. بنابراين مىتوان گفت در هرمنوتيك متن، يكى از مهمترين زمينههاى بحث، عبارتهاى چندمعنا يا چندپهلو است؛ نظير كنايات، استعارات، تمثيلها، تشبيهها و... . ريكور نيز بر اين مطلب اشاره دارد. در عرف قرآن به اين عبارات و آيات متضمن آنها، متشابه گفته شده است، در مقابل محكم. همان طور كه ديده مىشود بستگى تعابيرى از اين دست به كلّيت يك زبان و فرهنگى كه بستر آن زبان است، انكارناپذير است. بدين رو نمىتوان به صرف مراجعه به لغت و قواعد صرف و نحو به معناى نهفته آنها پى برد.
8. در سنّت تفكّر اسلامى گاه از معناى معنا به «مراد جدّى» و از خود معنا به «مراد استعمالى» تعبير مىشود. اما بايد توجه داشت كه گرچه شايد هدف خواننده متن دستيابى به مراد يا نيّت گوينده يا نويسنده سخن است، اما نمىتوان آنچه را او در نهايت از متن در مىيابد، مقصود حقيقى نويسنده دانست. مثلاً در هرمنوتيك فلسفى گادامر (Gadamer) از فاصله ناپيمودنى افقهاى خواننده و متن، سخن به ميان آمده است؛ يعنى آنچه خواننده در نهايت همچون معناى نهايى متن در مىيابد، در واقع بازتاب افق ذهنى او در آينه متن است و نمىتوان حقيقتاً و لزوماً آن را معناى مقصود گوينده يا نويسنده دانست. در نتيجه بين آنچه نويسنده آن را همچون معناى معناى متن مىداند، با آنچه خواننده آن را معناى معناى متن مىخواند، شكافى عميق وجود دارد.
9. اغلب انديشمندان مسلمان، بهويژه مفسران بزرگ شيعه نيز همچون صدرالمتألهين و علامه طباطبايى در مباحث مربوط به تأويل قرآن بر آنند كه علم به تأويل آيات و ژرفناى معنايى آنها، تنها نزد خداوند و كسانى است كه از مراتبى از طهارت قلب برخوردارند (راسخان در علم). بر طبق اين ادعا به نظر مىرسد فهم تأويل آيات ـ يا معناى معناى آنها ـ صرفاً از طريق غور و تدبّر و تأمل در آيات و تلاش در جهت رمزگشايى نشانههاى زبانى آن ناممكن است؛ همان طور كه در شكاف افقهاى ميان نويسنده و خواننده در هرمنوتيك گادامر گفته شد. وصول به اين سطح از درك معنايى آيات علاوه بر پيشدانستههاى زبانى، نيازمند ارتقاى وجودى خواننده و مفسّر متن است.
10. در عين حال بايد توجه داشت كه آنچه نظريه تأويل امثال صدر المتألهين و علامه طباطبايى را از هرمنوتيك امثال گادامر متمايز مىسازد، اين است كه معناى نهايى متن نزد علامه و صدرا در متن واقع امرى متعيّن و مشخص است؛ هر چند خواننده و مفسّر به آن دست نيابد. اما در هرمنوتيك گادامر، در نهايت گونهاى عدم تعيّن بر معناى متن سيطره دارد. مىتوان اين تفاوت را بدين گونه نيز توجيه نمود كه: نگاه گادامر به معانىاى است كه مفسّران از متن فراچنگ مىآورند ـ و تاريخ تفسير گواه روشنى است بر اين تنوع تفسيرى ـ و نگاه كسانى مانند علامه و صدرا به معناى متن است؛ آنگونه كه نزد خداوند و در مراتب فوق زمانى ـ تاريخى هستى، يعنى امّ الكتاب و لوح محفوظ ثبت شده است و در نهايت تنها افرادى خاص (راسخان در علم) امكان دستيابى به آن را دارند. قواعد زبانى حاكم بر متن به نحوى نيست كه بتوان روشى زبانى براى فهم آن فراهم آورد. در حقيقت رسيدن به معناى تأويلى (= معناى معنا) امرى است كه تنها با تزكيه و تطهير و مراحلى از كشف و شهود امكانپذير است و با صرف دانستن قواعد حاكم بر زبان متن، نمىتوان به آن رسيد.
11. اما مسئلهاى كه در اينجا مطرح مىشود اين است كه چه نسبتى بين معناى تأويلى متن با معناى ظاهرى آن برقرار است: آيا معناى تأويلى، معنايى كاملاً و اساساً مخالف با معناى ظاهرى است ـ آنگونه كه برخى در نظريه تأويل اظهار داشتهاند ـ و يا اينكه معناى تأويلى به نحوى با معناى ظاهرى همخوان و هماهنگ است؟ شايد بتوان گفت يكى از مهمترين دغدغههاى انديشمندانى چون صدرا و علامه طباطبايى در فهم و تأويل قرآن همين نكته است. اين بزرگان برآنند كه نسبت خاصى بين معناى ظاهرى آيات با معناى تأويلى آنها برقرار است كه متضمن گونهاى همخوانى بين معناى ظاهرى و معناى تأويلى مىباشد. بنابراين معناى تأويلى نمىتواند معنايى مخالف و مغاير معناى ظاهرى باشد. به بيان اين بزرگان معناى تأويلى در مقايسه با معناى ظاهرى همچون باطن است نسبت به ظاهر، يا همچون ممثل است نسبت به مثال. در نتيجه هر چند نمىتوان به صرف ملاحظه ظاهر يا مثال به باطن يا مُمثّل پى برد، ولى از سوى ديگر نمىتوان باطن را چيزى دانست كه با ظاهر ناهمخوانى دارد. در واقع بايد گفت معناى ظاهرى، جلوهاى است از معناى باطنى يا تأويلى متن. اين نكته كه زبان، سبك نويسنده و قواعد حاكم بر زبان مىتوانند در تعيين چارچوب معنا به كار خواننده يا مفسر متن بيايند، در هرمنوتيك ريكور مورد تأكيد است، همان طور كه در هرمنوتيك شلايرماخر؛ با اين فرق كه شلايرماخر با ضميمه كردن تفسير فنّى (Technical) به تفسير دستورى امكان رسيدن به معناى متعيّن متن را مىپذيرد، ولى از نظر ريكور به پيروى از گادامر، معناى متن در چارچوب مذكور گونهاى عدم تعيّن دارد.
به هر روى به نظر مىرسد معناى ظاهرى مستفاد از قواعد زبانى، در فرايند تأويل متن داراى نقش مهمى است. اما اين نقش بيش از آنكه در رسيدن به معناى تأويلى مفيد باشد، در تعيين حدود و چارچوب آن نقش دارد. به بيان شلايرماخر تفسير دستورى در واقع تفسيرى سلبى (Negative) است و تنها با تفسير فنّى است كه مىتوان به نحوى اثباتى به معناى تأويلى متن دست يافت. به گفته علامه و ملاصدرا معناى تأويلى قابل استنباط از معناى ظاهرى آيه نيست، ولى نمىتواند هم با معناى ظاهرى آيه در تنافى و تخالف باشد. البته علامه معانى باطنى يا بطون آيات را لزوماً تأويل آيه نمىداند؛ زيرا بر طبق نظر ايشان تأويل، امرى عينى است و از سنخ معانى ذهنى نيست؛ ولى ظاهراً ملاصدرا، تأويل را بر معانى باطنى و در واقع بطون آيات تطبيق مىكند، همان طور كه در تفسير عيّاشى از فضيل بن يسار از امام صادق(ع) نقل شده است كه: ظهره تنزيله و بطنه تأويله. نمونهاى از فرايند فهم معناى باطنى نزد علامه در ذيل روايت مذكور آمده است.2
12. در نظريه تأويل يا فهم بطون معانى آيات نزد علاّمه و صدرا مىتوان به عناصرى اشاره كرد كه فهم معناى تأويلى به نحوى مبتنى بر آنها است؛ گرچه بعضى از اين عناصر خصلت روششناختى ندارند:
يكم. فهم معناى تأويلى آنها براى كسانى امكانپذير است كه به درجاتى از طهارت روحى رسيده باشند. اينان به اصطلاح قرآن و روايات، راسخان در علماند، كه كاملترين مصداق آن پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) مىباشند.
دوم. در فهم معناى تأويلى لازم است سازگارى و همخوانى معناى تأويلى با معناى ظاهرى در نظر گرفته شود. در نتيجه بهكارگيرى قواعد زبانى براى فهم معناى ظاهرى و تعيين حدود و چارچوب معناى تأويلى ضرورى است.
سوم. در فهم معناى تأويلى يك آيه (يا بطون معنايى آن) لازم است كه به معانى ساير آيات نيز توجه شود. به بيان ديگر معناى تأويلى يا بطنى يك آيه بايد با معانى ساير آيات نيز همخوانى و سازگارى داشته باشد. اين نكته در هرمنوتيك، با عنوان رابطه جزء و كل و نيز دور هرمنوتيكى جزء وكل مطرح مىباشد. به اين ترتيب كه معناى يك آيه به فهم آيات ديگر كمك مىكند و فهم آيات ديگر به فهم معناى آيه مذكور. در نتيجه، گونهاى كلگروى انسجام گرايانه پديدار مىگردد. بنابراين فهم معناى بطنى يك آيه نيازمند احاطه به معانى ساير آيات و كل قرآن است (انسجام درونى).
چهارم. معناى تأويلى يا بطنى قرآن، نبايد با معارف يقينى و قطعى عقل و نيز يافتههاى قطعى عرفان و شهود در تعارض باشد. بنابراين معناى تأويلى بايد با معارف يقينى عقل و يافتههاى شهودى قطعى نيز سازگار و همخوان باشد (انسجام بيرونى).
علامه طباطبايى در تفسير الميزان در ذيل آيه هفتم سوره آل عمران3با استفاده از آيه مذكور و نيز آيات و روايات ديگر، نظريه تأويل و معناى بطنى آيات را مورد بحث قرار داده است. ايشان در مباحث يادشده به نكاتى كه بيان شده، اشاره مىنمايد.
در اينجا نگارنده نظريه صدرالمتألهين را در باب تأويل، بر پايه نوشتههاى تفسيرى اين حكيم فرزانه مورد اشاره قرار مىدهد. تأمل در مطالب صدرا در بحث تأويل تأكيدى خواهد بود بر آنچه تاكنون بيان شد.
بحث تأويل در اصل در باب فهم بخشى از آيات قرآن مطرح شده است. در حقيقت مىتوان ريشه اصلى طرح اين بحث را در خود قرآن جست. در اينجا به برخى از آيات قرآن در اين باره اشاره مىكنيم. مهمترين آيه در اين زمينه آيه هفتم سوره آل عمران است:
هو الّذى أنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ أم الكتاب واخر متشابهات فأمّا الذين في قلوبهم زيغء فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تأويله و مايعلم تأويله إلاّ اللّه والراسخون في العلم يقولون آمنّا به كلّء من عند ربّنا و مايذّكّر الاّ اولوا الألباب؛
او است آنكه بر تو كتاب را فرو فرستاد. بخشى از آن نشانههاى استوارند كه هم اين نشانهها اساس و پايگاه كتابند، و بخشى ديگر متشابهات هستند. پس آنان كه در دل هايشان كژى است از بخش متشابه پيروى مىكنند تا به فتنه دست يابند و تأويلش كنند؛ در حالى كه تنها خداوند و ثابتقدمان در دانش، تأويل آن را مىدانند. مىگويند به آن ايمان آورديم؛ همه آن از سوى پروردگارمان است و ياد نمىكنند مگر صاحبان خرد.
همان طور كه ديده مىشود بر طبق اين آيه آموزههاى وحى در قرآن به دو شكل بيان شدهاند: بخشى كه آيات محكمات معرفى شدهاند و بخشى ديگر كه آيات متشابه هستند. از سوى ديگر اساس و پايگاه اصلى تعاليم وحيانى قرآن با آيات محكم معرفى شده است. نكته در خور توجه در اين آيه اين است كه تأويل اين آيات را جز خداوند و راسخان در علم نمىدانند.
به نظر مىرسد تأويل آيات قرآن همانطور كه گفته شده است برخلاف تفسير آن، ويژه گروه خاصى است كه از دانش و جايگاه معرفتى ويژهاى برخوردارند، كه آيه فوق از آنها به راسخان در علم ياد كرده است.
البته توضيحى كه درباره عالمان به تأويل بيان شد يكى از دو احتمال در معناى آيه مذكور است كه صدر المتألهين نيز همچون بسيارى ديگر از بزرگان بر آن رفته است؛ مبنى بر اينكه عبارت الراسخون في العلم عطف به اللّه باشد؛ ولى در معناى آيه مذكور احتمال ديگرى نيز وجود دارد كه علاّ مه طباطبايى در تفسير الميزان4 آن را ترجيح داده است، و آن اينكه واو را استينافى بدانيم نه عطفى، كه در اين صورت الراسخون في العلم مبتداى جمله بعدى مىشود و نه معطوف بر اللّه. در نتيجه علم به تأويل قرآن يا آيات متشابه قرآن تنها خاص خداوند خواهد بود، و حتى راسخان در علم نيز از دايره كسانى كه به تأويل متشابهات واقفند، خارج مىشوند. بنابراين فرض، موضعى كه راسخان در علم در برابر اين آيات اتخاذ مىكنند، مبتنى بر ايمان است و چنانچه در نهايت نيز فهمى فراهم آورند فهمى برآمده از ايمان خواهد بود؛ ايمان به اينكه قرآن و آيات آن از سوى خداوند ناز شدهاند. پس چنانچه تشابه و ابهام و يا اجمالى در سخن او باشد، ناشى از جايگاه محدود مخاطبان او خواهد بود، مخاطبانى كه شايسته است بر پايه ايمان به آنچه در قرآن بيان شده ـ هر چند بالفعل با ساختار عقلانيت ايشان سازگارى ندارد ـ بكوشند با اصلاح و تعالى در ساختار عقلانيت مذكور به سوى فهم ايمان خويش بر آيند، تا در نهايت در شمار صاحبان خرد و اولوا الالباب قرار گيرند.
با اينكه صدرالمتألهين احتمال نخست را در مورد راسخان در علم پذيرفته است، در نهايت بيانى كه از ساختار تأويل و فهم متشابهات قرآن اظهار مىدارد، چيزى شبيه آن است كه در مورد احتمال دوم گفته شد. در حقيقت نظريه تأويل نزد صدرا در پرتو انسجام گروى و سازگارانديشى او بين متون دينى و ساختار عقلانيت شكل مىگيرد، كه در سايه آن نه فهم سطحى از ظواهر متون دينى چونان معانى و معارف نهايى دين تلقى مىشود و نه عقل را سِزَد كه بدون گوش فرا دادن به آنچه متن مىگويد و در ظواهر متون دينى جلوه يافته، آنچه خود بر ساخته، واپسين حقايق و معارف هستى و دين بينگارد؛ بلكه شيوه پسنديده راسخان در علم، آن است كه ساختار خردورزى خويش را در محاوره و ديالوگى روبهروى متن قرار دهند و با ايمان به آنچه متن مىگويد، بكوشند تا آن را در ساختار عقلانيت خويش هضم و جذب و در حقيقت فهم كنند. در اين نسبت دو سويه نه چيرگى مطلق ظواهر متون دينى و نه استيلاى بىچون و چراى برساختههاى عقل نظرى، هيچيك پذيرفته نيست، بلكه حاصل كار بايد چيزى برساخته از نسبت دو سويه گفتمان و ديالوگ متن با خردورزى حكيمانه باشد.
برپايه چنين رويكردى به رابطه عقل و وحى، بايد اصلاحپذيرى ساختار عقلانيت همچون پيشفرضى اساسى پذيرفته شده باشد، كه تنها با نوعى انسجامگروى متعالى سازگارى دارد و نه با شالودهگروى جزمانديشانهاى كه حكيمان برجسته پيش از صدرا همچون بوعلى بر آن پاى مىفشردند. اين نظريه از مجموع نوشتههاى صدرا در باب تأويل و فهم متون دينى بر مىآيد كه البته شاگردان خاص مكتب او نيز همچون فيض كاشانى و تا اين اواخر امام خمينى(ره) بر آن رفتهاند.
صدرالمتألهين در زمينه تأويل و تفسير و روششناسى فهم متشابهات ـ و بلكه همه آيات ـ در چند كتاب خويش بحث كرده است، از جمله در مفاتيح الغيب و تفسير القرآن الكريم5 در ضمن بحث از حقيقت كُرسى در تفسير «آية الكرسى» و نيز كتاب مستقلّى كه در همين موضوع يعنى روششناسى فهم متشابهات قرآن تأليف كرده است، به نام متشابهات القرآن كه به همراه دو رساله ديگر از صدرا در مجموعهاى با نام رسائل فلسفى به اهتمام آقاى سيدجلال الدين آشتيانى به چاپ رسيده است.6 نيز در اين باره فيض كاشانى در چند كتاب خويش همچون تفسير صافى و عين اليقين و اصول المعارف7 بحث نموده و ديدگاه استاد خويش را پذيرفته است.
در بحث از تأويل ـ روش شناسىِ فهمِ قرآن ـ صدرا در برخى نوشته هايش سه نظريه و در بعضى ديگر چهار نظريه را مطرح مىكند و تنها يكى از آنها را به عنوان شيوه يا روش راسخان در علم مىپذيرد. در اينجا ابتدا ديدگاههاى ديگرى را كه او مطرح ساخته است، بيان نموده، ارزيابى مىكنيم و سپس با روشن شدن نارسايى آنها به بيان رويكرد صدرا مىپردازيم، و در ضمن بيانِ رويكرد اين حكيم فرزانه پيشفرضها يا اصولى كه پشتوانه ديدگاه او است و نيز تفاوتهايى را كه اين ديدگاه با ساير ديدگاهها دارد، بر مىشماريم. در اينجا براى سهولتِ امر هر يك از چهار ديدگاه مذكور را با نامى مشخص مىكنيم:
1. ديدگاه ظاهرگرايانه؛ 2. ديدگاه باطنگرايانه؛ 3. ديدگاه تبعيضگرايانه؛ 4.ديدگاه اعتدالى يا روش راسخان.
به بيان صدرالمتألهين اين رويكرد متعلّق به اهل لغت و بيشتر فقها و اهل حديث و حنبلىها و كرّاميه مىباشد. بر طبق اين نظريه در مقام فهم متون دينى مثل قرآن بايد ملاك و معيار، مفاهيم اوّلى و ظاهر واژهها و تركيبهاى لفظى باشد؛ حتى اگر اين مفاهيم ظاهرى با قوانين عقلانى و فلسفى ناسازگار باشند. صدرا در توضيح اين رويكرد اظهار مىدارد كه طبق نظر اينان آنچه فيلسوفان آن را مجرّد يا غيرمادّى مىخوانند، در حقيقت وجود خارجى نداشته، مبتنى بر اوهام صرفاً ذهنى است؛ زيرا آنچه نه در ابعاد مكانى و زمانى باشد، وجود ندارد. بنابراين هستى منحصر است در جهان طبيعى و پيش روى حواس انسان، و در نتيجه آيات قرآن چنانچه بيانگر جهان حقيقى باشند، كه هستند، لازم است بر مفاهيم و معانى سازگار با تجارب طبيعى انسان ـ كه همان مفاهيم ظاهرى واژهها و تركيبهاى لفظى است ـ حمل شوند. مثلاً آنگونه كه صدرا در تفسير آية الكرسى بيان داشته، طبق اين رويكرد، منظور از كُرسى در اين آيه جسم بزرگى خواهد بود كه آسمانها و زمين را فرا گرفته است. در حقيقت همان گونه كه كُرسى در ساختار زبان و معرفت عُرفى و عادى بر جسمى خاص دلالت دارد، در قرآن نيز بر معنايى سازگار با دستگاه معرفت عُرفى يا همان مفهوم ظاهرى، حمل مىشود؛ يعنى جسمى خاص در ميان ساير اجسام.
گاهى اين ديدگاه، ديدگاهى مخالفِ تأويل قرآن معرفى مىشود؛ ديدگاهى كه تنها بر پايه تفسير، قرآن را مىفهمد و آن را تأويل نمىكند. در حقيقت چنانچه در فهم آيات قرآن تنها به توضيح معانى و مفاهيم ظاهرى واژهها و تركيبها اكتفا شود، تفسير است و چنانچه از معناى ظاهرى پا را فراتر گذاشته، مفاهيم دور از معانى ظاهرى را مورد استفاده قرار دهيم، به حوزه تأويل كشيده شدهايم.
مهمترين نقدى كه به اين رويكرد وارد است، اين است كه حتى چنانچه بر پايه مفاهيم عرفى، ما بتوانيم بين تجارب عرفى و عادى خويش و معانى ظاهرى آيات به انسجام و سازگارى دست يابيم، اين سازگارى نمىتواند توجيهپذيرى مطلوب را در ساختار معرفت تأمين كند؛ زيرا ساختار معرفتى بشر از بخشهاى ديگرى نيز همچون منطق و قواعد اساسى انديشه و رياضيات و دستگاههاى رياضيك و نيز نظامهاى متافيزيك كه برآمده از معقولات فلسفى و... برخوردار است كه به مقتضاى لزوم سازگارى در ساختار معرفت بايد بين تمامى اين بخشها سازگارى و انسجام وجود داشته باشد؛ در حالى كه طبق اين ديدگاه، بنياد اصلى و نهايى شناخت حقايق قرآنى معانى ظاهرى واژهها و الفاظ آيات است. بر پايه اين شالوده گروى افراطى هر آنچه با مبانى فرضى اين رويكرد سازگار نباشد، مردود است و لذا گامى در جهت ايجاد انسجام فراگير در ساختار معرفت برداشته نمىشود. به همين جهت مىتوان اين ديدگاه را نوعى ايمانگروى قشرى و سطحى دانست كه براى خردپسند ساختن آموزههاى وحيانى تلاشى نمىكند يا در نهايت عقلانيت عرفى و عادى را براى فهمپذير ساختن آموزههاى مذكور كافى مىداند.
به بيان صدرا اين ديدگاه بر پايه روش صاحبنظران و دارندگان افكار عميق شكل مىيابد و عبارت است از تأويل الفاظ و واژهها و تركيبهاى قرآنى در آيات متشابه و تغيير مفاهيم و معانى نخست و ظاهرى آنها به معانى و مفاهيمى كه با يافتههاى عقلى و قوانين و قواعد نظرى و نيز مبانى فكرى ايشان سازگارى داشته باشد. به گفته صدرا طرفداران اين رويكرد متفلسفه، 9 باطنيّه و اكثر معتزله مىباشند كه بيشتر آيات را بر پايه يافتههاى عقلى خويش تأويل نمودهاند؛ هم در مورد آيات مربوط به خداوند و مبدأ و هم در مورد آيات مربوط به سرنوشت و زندگى پس از مرگ و معاد.10
معيار در اين رويكرد ـ بر خلاف رويكرد پيشين ـ دستگاه معرفتى برساخته از كاوشهاى عقلى محض ـ بدون بهرهگيرى از دادههاى وحيانى و شهود عرفانى و بدون گوش فرا دادن به كلام الهى ـ است. به اين معنا كه ملاك معنادارى يك واژه يا يك گزاره سازگارى آن با ساختار عقلانى است، و عقل واپسين ميزان در معنادارى و پذيرش يك متن تلقّى مىشود. در نتيجه چنانچه متنى قابليت سازگارى و انطباق با دستاوردهاى عقلانى محض را نداشته باشد، معناى قابل پذيرشى هم نخواهد داشت. از سويى متشابهات در قرآن به دليل تشابهى كه دارند، پذيراى چنين انطباق و سازگارى هستند، و از طرفى كلام خداوند سرچشمه همه علوم است، پس نمىتوان به بهانه ناسازگارى با خرد آنها را مردود دانست. بنابراين تنها راه فهم آنها همخوان ساختن معناى آنها با سيستمِ برآمده از عقل است. طبق اين رويكرد آموزههاى وحيانى را نيز بايد از زبان عقل و خردورزى عقلانى شنيد. مىتوان اين ديدگاه را نيز همچون ديدگاه قبل نوعى شالودهگروى مبتنى بر شالودههاى عقلانى كه بر پايه جزمانديشى و مطلقانگارى عقل بنا شده، دانست؛ همان طور كه ديدگاه قبل بر پايه جزمانديشى و مطلقانگارى دادههاى حسّ و يافتههاى عرفى و عمومى استوار بود.
صدرالمتألهين به رغم ارزشى كه براى عقل و خردورزى عقلانى قائل است، به هيچ روى چنين مطلقانگارى افراطى را پذيرفتنى و پسنديده نمىداند. به گفته او هم هستى كه كتاب تكوينى الهى است و هم قرآن كه كتاب تدوينى برآمده از دانش بىكران الهى است، از چنان پيچيدگى خردسوزى برخوردار است كه به هيچ روى نمىتوان با تكيه بر دانش برآمده از حسّ يا عقل محض به آن دست يافت. هر چند يكى از دو بال پرواز به سوى جهانهاى بىكران خردورزى عقلانى است، ولى در كنار آن بايد كه از يافتههاى شهودى و عرفانى و واردات قلبى و نيز گوش جان فرادادن به نداى وحى و به سخن آوردن آن، بهرهمند بود كه بال ديگر پرواز به سوى حقايق هستى و قرآنى است. به بيان صدرا:
ذوق راستين برآمده از فطرت پالوده، همانگونه كه گواهى است بر اينكه متشابهات قرآن تنها بيانگر امورى كه هر فرد عادى و عامى ـ برپايه دستگاه ساده معرفتى خويش ـ بتواند اعماق آن را دريابد، نيست، همينطور گواهى است بر اينكه معناى آيات مذكور صرف تمثيل و تشبيهى هم نيست كه هر فرد خردورز بهرهمند از ابزار منطق و قياس بدون مراجعه به سبيل الهى و مكاشفه اسرار بتواند از آن سردر آورد و آن را فهم كند.11
صدرا در برخى نوشتههاى خويش12 بين اين رويكرد و رويكرد بعدى (تبعيضگرايانه) جمع مىكند و در بعضى ديگر از نوشتههايش آنها را از هم تفكيك نموده، به عنوان دو رويكرد مطرح مىسازد. اين امر ناشى از آن است كه اين دو رويكرد تفاوت گوهرى و ذاتى با هم ندارند و هر دو از يك آبشخور سيراب مىشوند؛ زيرا هر دو سيستم معيارِ تأويل آيات را يافتههاى برساخته از ناحيه عقل برهانى و قياسى قرار مىدهند، با اندك تفاوتى كه بدان اشاره مىشود. از اين رو نقدى را كه متوجه اين دو رويكرد است، يكجا و پس از بيان رويكرد سوم مىآوريم.
به بيان صدرا اين رويكرد مىكوشد تا آميزهاى از دو رويكرد قبل باشد تا به خيال طرفدارانش نقاط ضعف دو رويكرد قبل را نداشته باشد. به اين ترتيب كه در آيات مربوط به اوصاف خداوند و مبدأشناسى، عقلگرايى و باطنگرايى را پذيرفته و در آيات مربوط به زندگى پس از مرگ و جهان آخرت و معادشناسى، ظاهرگرايى را. به عبارت ديگر دستگاه سيستمى معيار براى تأويل آيات مبدأشناسى و دستگاه معرفتى عقلانى و براى تأويل آيات معادشناسى دستگاه معرفتى حسى و عرفى است. بنابراين بايد آيات دسته اول را در نسبتهاى شناخته شده از طريق عقل نظرى و آيات دسته دوم را در نسبتهاى شناخته شده از طريق دانش حسى و تجربى، فهم نمود. بر اين اساس واژههايى همچون عرش، كرسى، يمين الله، و هرآنچه موجب تشبيه مىشود حمل بر معانى عقلى و انتزاعى سازگار با تجرّد ساحت ربوبى مىشوند، ولى واژههايى همچون صراط و ميزان و ثواب و عقاب و هرآنچه درباره رخدادهاى پس از مرگ آمده، حمل بر معانى ظاهرى و عرفى اين واژهها.
اين رويكرد از سوى قفّال، زمخشرى، رازى، بيضاوى و گروهى از معتزله و نيز برخى علماى اماميه مورد پذيرش قرار گرفته است. همانطور كه ديده مىشود اين رويكرد برخلاف دو رويكرد قبل از وحدتگروى در سيستم تبيين و فهم قرآن و جهان دست برداشته و قائل به نوعى تكثرگروى مىشود؛ ولى به بيان صدرا اين گونه تكثرگروى فاقد انسجام و سازگارى درونى لازم است. در نتيجه نمىتواند روش مناسبى براى فهم و تفسير آيات قرآن و نه آيات هستى و جهان باشد. چندين دليل را مىتوان بر نامناسب بودن اين روش برشمرد؛ از جمله:
يك. اعمال تأويل عقلانى در مبدأشناسى مستلزم اعمال اين روش در معادشناسى نيز مىباشد. به عبارت ديگر تفكيك بين مبدأ و معاد در روششناسى فهم آيات، مستند و دليل در خور توجهى ندارد، بلكه اساساً تفكيك موضوعى در معرفتشناسى يا روششناسى نمىتواند پذيرفتنى باشد؛ زيرا قواعد روششناسى ـ به ويژه در حوزه فهم متون ـ سازوكار يكنواختى دارد كه درباره همه موضوعها اعمال مىشود. به همين دليل قرآن خود بر نكتهاى معرفتشناختى تأكيد مىورزد؛ يعنى فرق نهادن بين آيات محكمات و آيات متشابهات. حال اين تشابه در هر موردى كه وجود داشته باشد، روششناسى واحدى درباره آن به كار مىرود و نمىتوان گفت تشابه در مبدأشناسى مستلزم روششناسى خاصى است جز آنچه در معادشناسى به كار مىرود. به همين خاطر صدرا اظهار مىدارد كه نمىتوان بين اين دو قلمرو تفكيك روششناسى را پذيرفت.13
دو. حمل همه واژهها و گزارههاى وارد شده درباره حيات اخروى بر صرف تمثيل و تخييل توجيه خردپسندى ندارد، و در نتيجه باعث مىشود اين قبيل آيات در قرآن نوعى فريبكارى تلقّى شود. به عبارت ديگر حمل كلام بر معانى مجازى نيازمند قرينه و شاهد است و بدون وجود چنين قراين و شواهدى، چنانچه مقصود اصلى گوينده مجازگويى باشد، اين شيوه با قواعد زبانى سازگار نبوده، موجب كذب در كلام يا فريبكارى مىشود.
سه. گشودن باب تأويل و تغيير معانى ظاهرى آيات به معانى نظرى، مستلزم نوعى تصرف دلخواهانه در تفسير آيات و موجب گونهاى نسبيتِ بدون قاعده و ضابطه و در حقيقت نوعى هرج و مرج معرفتى مىشود.
چهار. توان ساختار عقلانيت بشر در حدّ و اندازهاى نيست كه به گونهاى جزمى و تحكّمى يافتههاى خويش را معيار نهايى حقيقت و تأويل بپندارند و در نتيجه هر چه را كه نتوانست با قواعد خويش سازگار سازد، نپذيرد. به اعتقاد صدرا هم هستى و هم انسان و هم قرآن از پيچيدگى خاصى برخوردارند كه نه ساختار معرفت عرفى و عادى و نه حتى ساختار معرفت عقلى نظرى، توان احاطه معرفتى بر آنها را ندارند و نمىتوانند خويش را معيار نهايى فهم قرار دهند؛ بلكه در عين حرمت نهادن به اين بخشهاى معرفت بشرى به عنوان سيستمهاى معرفتى ضمنى14 براى هم فهم جهان و هم فهم قرآن انسان، نيازمند گوش فرادادن به پيام وحى در كنار آمادهسازى درونى و تهذيب باطنى و صفاى دل براى دريافت شهود عرفانى است.15
اين ديدگاه را كه صدرا روش راسخانش مىخواند؛ خاص كسانى است كه با ديدههاى دلِ خويش كه به نور الهى فروغ يافتهاند، مىنگرند؛ همآنان كه جلوه الهى را در هر موجودى مىبينند، و حضرتش را در هر مقام و جايگاهى مىپرستند. بدينسان مىبينند آنچه را كه ديگران (نه با چشم حس و نه با چشم عقل) نمىتوانند ببينند، و مىشنوند آنچه را كه ديگران هرگز نخواهند شنيد. شيوه اينان نه جَزمگروى مايل به تنزيه باطنگرايان است و نه ظاهربينى و قشرىگرى تشبيهپذير ظاهرگرايان و نه خلط ناموزون و ناهمگون آنها است، بلكه روشى است كه مىكوشد تا از كاستىهاى آنان بر حذر بماند. نه به قيمت بها دادن به معانى باطنى عقلانى آيات، ارزش و اعتبار معانى ظاهرى را ناديده مىانگارد، و نه به بهانه حفظ ظواهر و مفاهيم ظاهرى آيات، حرمتى براى يافتههاى عقل نگاه نمىدارد؛ بلكه در پى جامعترين دستگاه منسجم و سازگار است تا هم از ظواهر آيات بهره گيرد و هم راهى به بُطون و معانى رازگونه متشابهات بيابد. اين سيستم مىكوشد تا هر آنچه از منابع دريافت اطلاعات درمىيابد در خود هضم و جذب كند و بر فربهى خويش بيفزايد. به اين ترتيب ذهن، مستبدّانه هر آنچه را كه خود دارد بر متن تحميل نمىكند؛ بلكه هم بر متن پرتو مىافكند تا آن را فهمپذير سازد و هم در پرتو بازتابنده از متن، خويش را بازسازى مىكند. هم بر متن مىنهد و هم از آن مىستاند و اين داد و ستد حلقهوار و پيشرو همچنان ادامه مىيابد تا در وجود انسان كامل محمّدى(ص) به كمال خويش دست يابد. 17
صدرالمتألهين در كنار مثالهاى متعددى كه بر پايه ديدگاه خويش مطرح مىكند، آن را چنين توضيح مىدهد:
حقى كه مىتوان بر آن تكيه زد باقى گذاردن ظواهر و معانى ظاهر آيات بر هيئت و معناى اصلى آنها است؛ مگر اينكه ضرورتى دينى و اصلى يقينى برخلاف آن باشد، كه در اين صورت شايسته آن است كه انسان متوقّف بماند و علم آن را به خداوند و پيامبر و امامان معصوم واگذارد؛ آنان كه راسخان در علم معرفى شدهاند. سپس در انتظار وزش رحمت الهى باشد تا از روى جود و كرم خويش برايش گشايشى فراهم آورد... اگر توانِ دريافت حقايق وحى را به طور كامل مىداشت وجهى براى اختصاص شناخت تأويل آيات به خداوند و راسخان در علم ـ كه بر طبق روايات، امامان معصوم و پيروان راستين شيوه ايشانند ـ نمىبود. 18
نكته جالب توجهى كه از عبارت فوق به دست مىآيد و در حقيقت تنها برپايه انسجامگروى در ساختار معرفت توجيهپذير است اينكه حتى اگر دستگاه معرفتى ما قادر نباشد مفاهيم ظاهرى و اولى را در خويش جاى دهد و هضم و فهم كند، مجاز نيستيم كه معناى آنها را مردود بدانيم؛ بلكه بايد آماده اصلاح و بازسازى دستگاه معرفتى خويش در پرتو فيض و لطف الهى برآييم تا بتوانيم معانى ظاهرى ياد شده را فهم كنيم.
به هر روى ديدگاه ملاصدرا مبتنى بر چند اصل (يا فرض) است كه به تناسب مقام به آنها اشاره مىكنيم:
1. هستى داراى مراتب متعددى است كه هر يك از اين مراتب خود در حكم جهانى است با موجودات و قوانين خاص خود.
2. مراتب متعدد هستى (جهان عقلى، مثالى و طبيعت) متناسب و متطابق هستند؛ يعنى جهان مثالى انعكاس مثالى حقايق و قوانين موجود در جهان عقلى است و جهان طبيعت بازتاب طبيعى و فيزيكال موجودات و نسبتها و قوانين حاكم بر جهان مثال و همه اينها به شكلى بازتاب عينى علم الهى هستند. بنابراين هر حقيقت عقلى داراى صورت و رقيقهاى مثالى است؛ همانطور كه هر حقيقت مثالى داراى صورت و نمود و رقيقهاى طبيعى و حسى است.19
3. قرآن كه جلوه كامل علم الهى است، بيانگر حقايق هستى است كه در سه جهان ياد شده تجلى يافتهاند. بنابراين قرآن نيز همچون هستى لايههاى تو در تو يا به تعبير روايات، بُطونى دارد كه متناظر مراتب سه گانه هستى است.20 در نتيجه مىتوان گونهاى تكثّر معنايى درباره واژهها و گزارهها و عبارات قرآنى در نظر آورد كه ناشى از تناظر مذكور مىباشد؛ مثلاً واژه «نور» در آيه الله نور السمواات والارض كه به اعتبار جهان حسى معنايى دارد، متفاوت و در عين حال متناظر با معناى آن در جهان مثالى و به همين صورت معنايى متناسب با جهان عقلى و بلكه معنايى شامل و فراگير فراخور سيستم اصلى همه جهانى كه هر سه جهان را نيز پوشش مىدهد. (مثلاً وجود منبسط يا فيض مقدّس در اصطلاح عارفان).
اين معانى در عرض يكديگر نيستند تا مسئله كاربرد لفظ در چند معنا پيش بيايد؛ بلكه رابطه اين معانى با يكديگر طولى است؛ يعنى از لفظ معنايى فهم مىشود و از آن معنا فراخور دستگاه معيار فهم معنايى ديگر و به همين ترتيب. روشن است كه اين معنايابى در پرتو اصل انسجام امكانپذير مىشود؛ زيرا مثلاً معنايى را كه لفظ نور در دستگاه جهان طبيعى دارد به گونهاى با ساختار جهان مثالى سازگار شده و معناى مثالى واژه نور را نشان مىدهد و به همين ترتيب نور عقلى و نور وجودى يا جهانى.
4. همه لايههاى ياد شده درباره هستى و قرآن، در مورد انسان نيز وجود دارند؛ يعنى در درون ساختمان وجودى انسان نيز ما با سه جهان مواجه هستيم: جهانى حسى ـ طبيعى، جهانى خيالى ـ مثالى و جهانى عقلى، كه اين جهانها در حقيقت جهانهايى متناظر با جهانهاى هستى و قرآناند. البته بر خلاف جهانهاى عينى و قرآنى كه جهانهايى بالفعل هستند، جهانهاى انسانى در ابتداى كار بالقوه بوده، به تدريج بر اثر تحولات تدريجى و جوهرى به فعاليّت مىرسند. بنابراين انسانها طيفى از درجات جهانهاى ميان قوه محض و فعليت محض را دربرمىگيرند كه كاملترين آنها حقيقت انسان كامل است كه جهانهاى عينى و معنايى (قرآنى) را به طور كامل در خويش فراچنگ آورده است. در واقع راسخان نيز كه به تأويل قرآن نايل مىشوند از سرچشمه همين انسان كامل سيراب مىشوند. و روشن است كه در كنار يافتههاى حسى، خيالى و عقلى براى رسيدن به مراتب كمال انسانى بهرهگيرى از دادههاى وحى و شهود و مكاشفه در پى تهذيب و تزكيه و صفاى دل امرى ضرورى است.
بنابراين هر انسانى فراخور حال خويش و مناسب جهانى كه در خويشتن خويش دارد به مرتبه معنايى خاصى از معانى آيات قرآن دست مىيابد. انسانى كه اندوختههايش برساخته از دادههاى حسّ و تجربه و يافتههاى علوم طبيعى است، در مطالعه آيات به مفاهيم و معانى حسى ـ طبيعى و اين جهانى آيات نايل مىشود و آنها را بر وفق سيستم ذهنى خويش فهم مىكند. انسانى كه ساختار ذهنىاش بيشتر با علوم رياضى و پديدههاى خيالى و مثالى انباشته و ساخته شده است، همين سطح و ساحت از سطوح معنايى قرآن را در مىيابد و انسانى كه با شيوههاى عقلانى و فلسفى انس گرفته و جهان برساخته ذهنىاش جهانى عقلانى است، در مواجهه با آيات قرآن فهمى فراخور اين ساحت و جهان عقلى خواهد داشت، و چنانچه انسان جامعى را در نظر آوريم كه جهان درونش همه جهانهاى ياد شده را زير پر خويش دارد، در مطالعه آيات قرآن همه سطوح معنايى آن را در مىيابد. اين نكته، نكته بسيار مهمى است كه هم صدرا و هم فيض بر آن پا مىفشارند.21 فيض در مقام بيان اين مطلب به حكايت فيل در تاريكى كه در مثنوى مولوى آمده است استشهاد مىكند.
نبايد از ياد برد كه قرآن كه براى هدايت انسان نازل شده است از ساختار زبانى خاصى بهره مىگيرد كه پاسخگوى تنوع مرتبهاى مخاطبانش باشد. بنابراين از واژهها، نسبتها و تعبيرهايى استفاده مىكند كه مخاطبان با ساختار ذهنى حسّى بهره خاص خويش را براى هدايتيابى به دست آورند و مخاطبان با ساختار ذهنى مثالى و عقلى و فراعقلى نيز فراخور حال خويش، در عين حال رابطه دو سويه ذهن و متن در هر ساحت و لايه زمينه رسيدن به لايه و سطح بعد را فراهم مىسازد و اينچنين است كه در قالب يك دور هرمنوتيكىِ22 پيشرونده، ذهن و بلكه وجود آدمى در مواجهه با قرآن، توفيق تعالى و نيل به بالاترين مدارج شناخت و وجود را به دست مىآورد، كه اين به نوبه خود بازگشت به ساختار انسجامگرايانهاى كه بدان اشاره كرديم مىنمايد. به بيان صدرالمتألهين:
قرآن توشه همه بندگان است با تمام تفاوتى كه در ايشان و فهمهايشان وجود دارد، ولى هر يك از آنها بر حسب جايگاه و مرتبه [فهم خويش] از اين نوشته، آذوقه برمىگيرد، و در هر غذايى مغز و زيادتىهايى نيز وجود دارد.23
از همينجا فلسفه وجود متشابهات در قرآن نيز روشن مىشود كه ناشى از دو نكته است: نخست، اينكه مراتب هستى و همپاى آن مراتب حقيقت، متفاوت و تشكيكى است كه اين خود به گونهاى از تشابهگويى منجر مىشود؛ زيرا مثلاً آيهاى كه بيانگر حقيقتى اخروى است ـ با ساختار قانونمندى خاصى كه جهان آخرت دارد ـ در كنار آيهاى ديگر كه در صدد بيان حقيقتى دنيوى است، گونهاى ناسازگارى را كه از آن به تشابه تعبير مىشود به وجود مىآورد. و ديگر، اينكه مراتب فهم مخاطبان نيز متفاوت است. بنابراين آيهاى كه فهم درست آن سطح معرفتى خاصى را مىطلبد در ساختار معرفتى ناهمخوان مفهومى متشابه از خود بروز مىدهد. مىتوان از اين دو گونه تشابه به تشابه عينى و ذهنى تعبير كرد، زيرا اولى ناشى از تشكيك در مراتب عينى حقيقت است و دومى ناشى از تشكيك در مراتب ذهنى و فهم مخاطبان قرآن.
بر اين پايه مىتوان حدس زد كه منظور از آيات محكمات، آياتى يا لايههاى معنايى خاصى هستند كه اختصاص به مرتبه و جهان خاصى از جهانهاى ياد شده ندارند؛ بلكه حقايق و قواعد فراگير همه جهانهاى مذكورند. مثل اينكه لفظ «نور» جلوه معنايى خاصى در جهان طبيعت متفاوت با جلوه آن در جهان مثال و يا جهان عقل دارد، ولى آنچه در نهاد اين واژه زمينه تناسب و تناظر جلوهها و صور مختلف نور را در جهانهاى متفاوت فراهم مىآورد؛ امرى است كه اختصاص به هيچيك از جهانهاى مذكور ندارد.
اصل ديگرى كه هم صدرا و هم فيض مطرح مىسازند، اين است كه الفاظ براى معانى عام و فراگير وضع شدهاند؛ مثل لفظ ميزان، قلم، عرش، كرسى و....24 در حقيقت براى اينكه بتوانيم معانى مختلفى را به لفظ مثلاً عرش نسبت دهيم، نيازمند نوعى كشش معنايى هستيم كه صدرا و پيروانش در قالب قاعده لفظى فوق آن را تأمين مىكنند، كه در واقع گونهاى بهرهگيرى از اصطلاحات زبانشناسى علم اصول است. ولى بايد به اين نكته توجه داشت كه با عنايت به مفهوم «وضع» و نيز سازوكار «وضع» الفاظ، نمىتوان كشش گسترده معنايى آيات را در بستر تاريخ كه هنوز به پايان نرسيده است و همچنان ادامه دارد، توجيه نمود. به نظر مىرسد صدرا و فيض براى ايجاد انسجام و سازگارى بين مباحث زبانشناسى روزگار خويش و مباحث روششناسى خرد در فهم قرآن ناگزير از طرح بحث فوق شدهاند؛ ولى با توجه به مباحث نوين تحليل زبان و بهويژه مباحث هرمنوتيك ديگر نيازى به قاعده فوق نيست و مىتوان همان روششناسى را در كنار دستاوردهاى نوين هرمنوتيك توجيه و تبيين كرد.
* دانش آموخته حوزه علميه، دكتراى فلسفه و كلام اسلامى از دانشگاه تهران، عضو هيئت علمى دانشگاه اميركبير و مركز جهانى علوم اسلامى.
1. ر. ك: الميزان، ج 3.
2. همان، ج 3، ص 74.
3. همان، ج 3، ص 17 ـ 90.
4. همان، ج 3، ص 26.
5. تفسير القرآن الكريم، ج 4، ص 149 و بعد.
6. آقاى آشتيانى در مقدمه كتاب ياد شده بحث مفصّلى را پيرامون تفسير و تأويل، و محكم و متشابه آوردهاند و در كنار ديدگاه صدرا و شاگردش فيض، ديدگاههاى ديگرى را نيز مطرح و با هم مقايسه كردند.
7. اصول المعارف، ص 182 و بعد.
8. تفسير القرآن الكريم، ج 4، ص 150؛ متشابهات القرآن، ص 76 و 98.
9. در واقع فيلسوفمآبان و نه فيلسوفان حقيقى كه همان حكيمان الهى هستند.
10. متشابهات القرآن، ص 77 و 90؛ تفسير القرآن، ج 4، ص 150.
11. متشابهات القرآن، ص 82 و 102.
12. تفسير القرآن الكريم، ج 4، ص 150.
13. متشابهات القرآن، ص 81 و تفسير القرآن، ج 4، ص 158.
14.
Sbsystem15. متشابهات القرآن، ص 82 و تفسير القرآن، ج 4، ص 159.
16. متشابهات القرآن، ص 77 و بعد، ص 99 و بعد؛ تفسير القرآن، ج 4، ص 150 و 158. همانطور كه صدرا خود بيان داشته است پيش از او «غزالى» نيز بر اين مسلك رفته است. ر.ك: تفسير القرآن، ج 4، ص 172؛ مقدمه رسائل فلسفى، ص 84؛ احياء علوم الدين، ج 4، ص 532 و بعد.
17. در اين باره مراجعه كنيد به: مقدمه رسائل فلسفى، ص 189 به بعد؛ متشابهات القرآن، ص 106.
18. تفسير القرآن، ج 4، ص 158 به بعد؛ متشابهات القرآن، ص 102 به بعد.
19. همان، ص 187 به بعد؛ تفسير القرآن، ج 4، ص 66؛ متشابهات القرآن، ص 95 و 111.
20. تفسير القرآن، ج 4، ص 152.
21. تفسير القرآن، ج 4، ص 53 و 151 و 161 تا ص 169؛ مقدمه رسائل فلسفى، ص 187؛ متشابهات القرآن، ص 87 و 114.
. .22Hermenetic
Circle23. دراين باره مراجعه كنيد به:
RonaldcircleHermenetictheofimensions)
.(Bonteckoe241996. اصول المعارف، ص 188؛ مقدمه رسائل فلسفى، ص 186.